Sunday, December 28, 2014

همین است که هست

در خمیدنِ دوستانه‌ی انگشت‌های بلند تو
در تقه زدن بر حروف این زبان لعنتی
که ث سه نقطه‌اش به دال پهلو می‌زند:
The
و اسم را خاص می‌کند،
ابهام آن چیزِ نگفته آن چیز
روی میز
کنار بطری‌ها و دفترها
و بینِ این همه هایِ کفِ اتاق ریخته
و درست میانِ دو حرف ساکنِ پشتِ هم
- مثل شَهْرْ -
می‌درخشد و
پیر می‌شود.

Friday, November 21, 2014

از ندانستن ۲

چیزی از چشمهای من افتاده بیرون ایستاده
میان هوای بین ما
تو تکان میخوری و من نگاه میکنم آن چیز
که بیش از آنکه تو باشد شبیه موج
شده وقتی که زبانم سنگین
و وزن میکند دهان مرا قلپ قلپ
آبجوی بی کف بی حاصل
که دریا دریا کاش می ایستاد این تکان که خورده بودی
بالا باید میرفت اما روی هم سفید شد هر چه گفته بودم حیف
که عاشق می شدم گفتم ولی ایده ی تو بود
غلط
اما تکان ها را بگو
هیچ
حالا گیرم که ندانستم
گفتم
چیزی که نیست چطور میبرد چیزی را که جای دیگریست؟


از ندانستن ۱


تو مرا برده بودی
تمام تنم احتیاط کامل است شرط عقل
برده بودی
و دست من منقبض شد از بس شقیقه هات
لیوان برگشت و باز فرقی نمی کند
گذشته دیگر و هی پس باید بکشم دستی که پیش میرود
آخر چطور
آن چیزی را که نمی شود از پیش می بری
این عقل آخر مگر مشروط است که تن میدهد به هر
حالا هی بزن این شقیقه ها را تا کجا
بردار دستمال
جمع کن هر چه ریخته مگر
فرق می کند
قبضش گرفته سراسر و
برده بودی
نعشش
و بردی
دست کشیدم
بردار
معقول شو اصلا

Monday, November 10, 2014

( شهر )

دروغ گفتم که تو هفتی
عدد نداری تو

شکلت اصلاً چیز دیگریست
مثل وقتی بین ناخن‌ها
برگ‌های سرو را نصف می‌کنم
و بو می‌جهد بیرون،
یا آن صبح‌های زود
که خوشحالم بچه ندارم،
یا مثل بعد از روزها
که نگاهم به دست‌هام می‌افتد،
یا وقتی
که اسم آبجو را هیچ‌جور نمی‌شود خواند،
یا بابا که از هوا حرف می‌زند،
از ابر‌های دور
از آفتاب داغ
از باران‌های نابهنگام

باطل باشد تمامی اعداد
مثل هوای آخر پاییز
مثل نوک جهنده‌ی موهات
مثل باد

Monday, October 20, 2014

( به خیام)

ای همه اشیاء عزیزی
که ساختار جمله‌ها را کورید
بگویید آخر
چیست
که می‌کُشد ما را؟

صدای شاخه‌ها
برمی‌خیزد و خاموش می‌شود
و‌ باد،
آن‌چه را که نمی‌توانم به من نشان می‌دهد.

ای همه اشیاء نظارت
ای قاف

اینجا
انگار همیشه اینجاست

Monday, October 06, 2014

مرا بکُش
به همان عادت مالوف
که دریغ است لحظات
و شکل مدام از لای انگشتان می‌ریزد
آشنایی
نقطه‌ی اتصالِ بی‌اعتنایی‌ست
رفتنِ مکررِ بی‌انتهایی‌ست
محتوایی‌ست
که می‌گریزد

Saturday, September 27, 2014

در حالی که پاییز می‌شود.
و بدن‌ها کمتر به هم می‌سایند.

درخت‌ها منتظر

شهر‌ها منتظر

و حتی سنگ‌ها سنگ‌ها

مثل فضای میان شاخه‌ها

به این فکر می‌کنند

که بهتر است باشند

یا که نه.

Tuesday, September 09, 2014

در شکافتن درها
اسم تو کوتاه می‌شود.
به ناگاه،
می‌افتد از برج‌های جمله پایین
ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه
و خون
غرق می‌کند زبان مرا
پیش از آن‌که گفته باشم:
اصلن عجیب نیست.

Friday, August 15, 2014

دردا
که اندیشه کشیده‌ایست میان سین و ر
به شکل رگ و حال آنکه جهان
محال است خود

دستا
که جان می‌کَنَد روی کُندیِ نوشتن
و اما که بیان:

نمی‌شود
و ‌ناشدن روی هم سیاه
نمی‌خواه
نمی‌گوی و نمی‌انگار که امکان ندار
مشق 
نمی‌آی که بر‌نمی‌گر
و گوشه‌های صفحه پر نمی‌ش
جان نمید
نمی‌رنج و می‌گذار که آزار
نمی‌میر
نمی‌میر

آی

برخیز

نونِ نفی

با خیال او بستیز

Thursday, May 22, 2014

زبان خفته‌ات به چشمم زار می‌مارد
و دوست داشتنت نیش
[تنفس]
دوست داشتنِ تو نیشُمارد و
دَرد از شماره بیرون است٬
از شماره رفت دَرد من
که بیمارم بدارد
[تنفس]
ای که می‌نـشُمارَد و دَرد بگیرد تمامِ نفس‌هایِ بر پشت افتاده‌ی مُردَد
ای بِگَزَد زبان که باز نگو٬ زهر بریزد
[تنفس]
ای که دَردت نوش و زهرِ زبان می‌زنی و نَشایدَت هرگز این همه گَزیدگانِ ریخته بر دَرَت
این زایران ناشی شده از دوست داشتنت
ای که نمایان
ای که مار تابان بر بی‌تابندگانت که دردْ باشدشان بِگیران
[تنفس]
ای نباشد که دُرد اگر دهی و دهان نشود تمام تن که گِز گرفته و دَردَنده
بیمارم نگه‌دار تا هر زمان که زهرِچشم رَوَد که دَنده بشکند
بیدادم بریزد دار و ندارم بَرَش خیزد
بِنِشیماند به زخمم که زبان می‌زند به خار
اما٬

تو نیش برندار ای نفس
نشمار زوزه‌های مرا٬
بر دوست داشتنت بیشتر بمار

Saturday, May 03, 2014

اما
از بلندترین‌های رفتن برگرد

که در دهان بازم گودالِ گفتن شکفته
سیاه و غلیظ
برگردانِ تمام ساختارهای سختِ گنگ کننده:
خا
خا
ییاجک؟
یورَب یهاوخیم اجک؟

انسجامِ جمله گریزِ مرکز را بلعید
و کوه
-شعر شور-
نخوانده از دور در چشمم افتاد

خااااا
خااااااا
سنگین نشو دیگر
درگَرب
درگَرب هبِ اجنیا



در دورشدن چیزها
طاقت تازه بر پای من می‌نشیند.
بر 
گرداندنِ حافظه
پا ستونِ فرار می‌شود
و دام تکرار
شتاب از پیکر می‌گیرد.

در گذشتنت پیاده باش
ای خیره بر دست‌های دور
ای قصد رفتنِ مغرور
ای تلاش!

Wednesday, March 19, 2014

داستان درست می‌کند
از لرزش‌های ناخودآگاه صدایم
از آن چرخش‌های ناگهانِ حروف در التهاب گلو
زیر و زبر می‌کند غلط‌های گفته‌ام را که نیامده و آمده آه از نهاد جمله آه
از شب‌ها معناها به تاخیر می‌افتند٬ از تا فردا و‌ کاش صبح و‌ باز
کار باید کند٬ کاش٬ دخیل باید ببندم به این مهملات بافته بر حلق که٬ آه٬ از این سر تا آن سر تافته و تفت می‌دهم 
کش
می‌دهم
پاش
شی
ده

و او:
هم اوست 
که دانه دانه جمع می‌کند
ریسمان می‌کند
داستان می‌کند

Wednesday, March 12, 2014

در ایستادن من با درختان فرقی‌ست
خیره به صخره‌ها٬
باد تاب می‌دهد بوی شهر را دور لرزش خفیف بدن‌هامان
هوو می‌کشند شاخه‌های لخت
با صدای موهای من
ناچاریِ بهار نمناک کرده پوستمان را
و آرزوی عمیق خیز به عمق کبود دوردست
بر پایمان تلخ می شود


سرشاخه‌های من اما 
به سوی او کشیده

Sunday, March 02, 2014

جادوی دوری
از زبان من جاری 
وقتی که صدایم به‌گوشم غریب می‌شود

زار می‌گیرند همه زوزه‌هام
نشط از شکاف میان دندان می‌کنند
و پیچ می‌خورند ماهیچه‌های پیشانی
بیرون می‌ریزد دهان کور من
اشکال مبهمی از دانسته‌های بی‌بها
که در میان هوا
ایستاده‌اند و با لرزشی خفیف
تکفیرم می‌کنند

در هوایِ میانِ ما
دوری شکل غریب من است
که به‌گوش می کشم

Sunday, February 23, 2014

چنگِ دهانت را باز کن
ای بنفش تیره
و به اندوهِ انتهای صدایت
بنواز تمام گریختنی‌های این توده‌ی مواج مکرر
که در آن هر چیز شکل مادر خود را دارد
و همه چیز آماده‌ست
همه چیز آماده‌ست
تا از گوشه‌ی چشم
سرازیر شود

Thursday, February 13, 2014

خواستنش
خیره می‌کند مرا.
راه مرا می‌رود
کتاب می‌خوابدم
خواب‌‌ام می‌‌خواند.
غلافم می‌کند و قفل می‌زند به همه‌ لغات نامربوط
که شکل او نباشند
شکل او نباشم را نمی‌شود
چهره اخم می‌کند مرا
تسخیر می‌کند همه خطوط مستقیم را و خم می‌کند
دست گیر و دار بر پا و همهمه ی تمام اعضا
می‌پیچاند خردو خمیرم را
و زنجیر.
خواستنش غلاف می‌کند.

در بر گرفتنش٬
تن دخیل است
آواره‌ست
خانه ندارد.

Sunday, February 02, 2014

در بیان اندیشه٬
امیدِ رستگاری نیست.
چشم: بی‌خیال،
به همه منظره‌های ممکن.
و احتمال٬
که رموزِ تغییر بر لب بریزد.
در تکان‌های دهان:
هی میم یا جیم
هی لاله یا گوش
زهر یا ذکر
زرد یا ضربان
لثه یا ثلاثه ی غساله
شکل یا کشاله
ادامه یا ساق
ساعد یا لاله

تشنجِ چرخ می‌گیرد زبان،
وقتی نمی‌میرد.

Saturday, January 25, 2014

میانِ من و او قرمز و زیباست،
چیزها در راه‌اند:

کشتی‌های بلند٬ پر از آن صداهای بم٬ 
که می‌خواستم با آنها با تو بگویم.
دریای بزرگ در گلویم نقره‌٬ 
موج‌های کوچک و غلتانِ میان‌ساله‌ام. 
لکنتِ کلمات پاره پاره‌ام ستاره٬ 
بی‌تاب تاریکیِ عجیب تو برای کورسو زدن.

دلت اما آسمان است.
می‌گسترد.
آه.

 او٬ 
به شکلِ غروب٬
هر روز میان ما سر می‌کشد.

Monday, January 20, 2014

چندین افق بر پشت تو خط است.
بر دشتت اما٬
 باید علف ببارد.

وگرنه که چنگِ تشنگی 
هم الان است که خورشیدم کند
تا لای این  واژه های قطار شده٫
بر افق های سفید مقطع که برق میزنند
پاره 
پاره 
پایین روم.

حاشیه ی تشنه!
 گیاه چاره نیست٬
خرچنگ خفته خیال آب دارد

Thursday, January 16, 2014

در یادآوری صداش٬ گوش‌ِ من سرخ است

سرسامِ تمامِ کلماتِ جنگاور
بلوای هجوم گوشه‌های تیزشان 
بر آن ابرِ نامرییِ ناشنیدنیِ بالای سرم
که صدای اوست.
که بانگ می‌زند
به اشاره‌ای می‌گریزد
و به لرزشی اِشغال می‌شود

در گریختنِ صداش٬
می‌شنود که  ساکت شده‌ام
می‌ببیندم که  گوش می‌شوم
تیزم

Tuesday, January 14, 2014

تجربه‌ناپذیر
از بهترین واژه‌هاست
که شکل مرگ خودش را
در قرمزیِ خیسِ زبان داستان می‌کند.

داستان‌ را نگه‌دار٬
درفاصله ی این تجربه های مکرر
اشکال سرخِ یگانه ی میرا
بر دهان بگذار

Sunday, January 12, 2014

دلشوره بلند شده
موج‌های پیاپی به پیکرم
شین   شین    شین    و
سرمای زیر پوست دونده

و جایی نیست 
جایی نیست
جایی برای رفتن نیست.

اتفاق جایِ بلندیست٬
در شین‌های شورِ دویدن٬
که تاخیر می‌شود.

Wednesday, January 08, 2014

.در تقلای تن سین های سینه سنگین است
 از جا به جای
کشیدن این همه واژه
 چه بیهودگیست٬
گیرم که شکلِ شدن شدیدتر شود
در اصرارِ دانستن

!وای که سی ساله ام 
ای میل دشت٬
!مرا کوه کن
که آدمی خط بسته ایست
.و باد تکانش می تواند دهد
بوی مویرگ از شانه‌هات
بوی گرم
.از پشت گردن
اشتیاقِ فرو بردنِ تمامِ برخیزنده‌ بوهای قرمز 
بوهای التهاب
در شبِ بلندِ باد
تا بر‌خیزد که صبحِ زرد به ناگاه 
با تکانِ تازه
از پشت شانه‌هات