Friday, November 21, 2014

از ندانستن ۱


تو مرا برده بودی
تمام تنم احتیاط کامل است شرط عقل
برده بودی
و دست من منقبض شد از بس شقیقه هات
لیوان برگشت و باز فرقی نمی کند
گذشته دیگر و هی پس باید بکشم دستی که پیش میرود
آخر چطور
آن چیزی را که نمی شود از پیش می بری
این عقل آخر مگر مشروط است که تن میدهد به هر
حالا هی بزن این شقیقه ها را تا کجا
بردار دستمال
جمع کن هر چه ریخته مگر
فرق می کند
قبضش گرفته سراسر و
برده بودی
نعشش
و بردی
دست کشیدم
بردار
معقول شو اصلا

No comments: