Friday, August 15, 2014

دردا
که اندیشه کشیده‌ایست میان سین و ر
به شکل رگ و حال آنکه جهان
محال است خود

دستا
که جان می‌کَنَد روی کُندیِ نوشتن
و اما که بیان:

نمی‌شود
و ‌ناشدن روی هم سیاه
نمی‌خواه
نمی‌گوی و نمی‌انگار که امکان ندار
مشق 
نمی‌آی که بر‌نمی‌گر
و گوشه‌های صفحه پر نمی‌ش
جان نمید
نمی‌رنج و می‌گذار که آزار
نمی‌میر
نمی‌میر

آی

برخیز

نونِ نفی

با خیال او بستیز