دردا
که اندیشه کشیدهایست میان سین و ر
به شکل رگ و حال آنکه جهان
محال است خود
دستا
که جان میکَنَد روی کُندیِ نوشتن
و اما که بیان:
نمیشود
و ناشدن روی هم سیاه
نمیخواه
نمیگوی و نمیانگار که امکان ندار
مشق
نمیآی که برنمیگر
و گوشههای صفحه پر نمیش
جان نمید
نمیرنج و میگذار که آزار
نمیمیر
نمیمیر
آی
برخیز
نونِ نفی
با خیال او بستیز