زبان خفتهات به چشمم زار میمارد
و دوست داشتنت نیش
[تنفس]
دوست داشتنِ تو نیشُمارد و
دَرد از شماره بیرون است٬
از شماره رفت دَرد من
که بیمارم بدارد
[تنفس]
ای که مینـشُمارَد و دَرد بگیرد تمامِ نفسهایِ بر پشت افتادهی مُردَد
ای بِگَزَد زبان که باز نگو٬ زهر بریزد
[تنفس]
ای که دَردت نوش و زهرِ زبان میزنی و نَشایدَت هرگز این همه گَزیدگانِ ریخته بر دَرَت
این زایران ناشی شده از دوست داشتنت
ای که نمایان
ای که مار تابان بر بیتابندگانت که دردْ باشدشان بِگیران
[تنفس]
ای نباشد که دُرد اگر دهی و دهان نشود تمام تن که گِز گرفته و دَردَنده
بیمارم نگهدار تا هر زمان که زهرِچشم رَوَد که دَنده بشکند
بیدادم بریزد دار و ندارم بَرَش خیزد
بِنِشیماند به زخمم که زبان میزند به خار
اما٬
تو نیش برندار ای نفس
نشمار زوزههای مرا٬
بر دوست داشتنت بیشتر بمار