Friday, November 21, 2014

از ندانستن ۲

چیزی از چشمهای من افتاده بیرون ایستاده
میان هوای بین ما
تو تکان میخوری و من نگاه میکنم آن چیز
که بیش از آنکه تو باشد شبیه موج
شده وقتی که زبانم سنگین
و وزن میکند دهان مرا قلپ قلپ
آبجوی بی کف بی حاصل
که دریا دریا کاش می ایستاد این تکان که خورده بودی
بالا باید میرفت اما روی هم سفید شد هر چه گفته بودم حیف
که عاشق می شدم گفتم ولی ایده ی تو بود
غلط
اما تکان ها را بگو
هیچ
حالا گیرم که ندانستم
گفتم
چیزی که نیست چطور میبرد چیزی را که جای دیگریست؟


No comments: