نظم امور را من بر هم میزدم به هم
اما چه ربطی دارد چه فرقی وقتی که ماه
حتی ماه هر شب میدمد که تو آنجایی، آنجا
فرقی هم بزنم آنجایی
حرفی هم
که دیگر نمیزنم چیزی هم نمانده امری
زور بیحاصل منظوم
این هم زیرش میزند آخر، حتی ماه هم بر هم می
آب میکشد بالا
اما چه ربطی چه نظمی وقتی
آنجایی، آنجا
ماه بر امور زمین نزدیک میش و واقف
اما به اشک چه غرقی چه هم بشوم چه نه
منظومهی امور چه فایده بر نظارهی اوضاع
ماه چه مردی چه مدی چه زن، به چشم
اما چه ربطی دارد چه فرقی وقتی که ماه
حتی ماه هر شب میدمد که تو آنجایی، آنجا
فرقی هم بزنم آنجایی
حرفی هم
که دیگر نمیزنم چیزی هم نمانده امری
زور بیحاصل منظوم
این هم زیرش میزند آخر، حتی ماه هم بر هم می
آب میکشد بالا
اما چه ربطی چه نظمی وقتی
آنجایی، آنجا
ماه بر امور زمین نزدیک میش و واقف
اما به اشک چه غرقی چه هم بشوم چه نه
منظومهی امور چه فایده بر نظارهی اوضاع
ماه چه مردی چه مدی چه زن، به چشم
بر هم زدنی