Monday, September 28, 2015

بالا می‌زند

نظم امور را من بر هم می‌زدم به هم
اما چه ربطی دارد چه فرقی وقتی که ماه
حتی ماه هر شب می‌دمد که تو آنجایی، آنجا
فرقی هم بزنم آنجایی
حرفی هم
که دیگر نمی‌زنم چیزی هم نمانده امری
زور بی‌حاصل منظوم
این هم زیرش می‌زند آخر، حتی ماه هم بر هم می
آب می‌کشد بالا
اما چه ربطی چه نظمی وقتی
آنجایی، آنجا
ماه بر امور زمین نزدیک می‌ش و واقف
اما به اشک چه غرقی چه هم بشوم چه نه
منظومه‌ی امور چه ‌فایده بر نظاره‌ی اوضاع
ماه چه مردی چه مدی چه زن، به چشم
بر هم زدنی

Friday, September 04, 2015

شکل مشکل می‌سازد

حمل بر جنون است،
این اصرار که می‌ورزم
این زبان را هم دیگر لازم ندارم زیرا که تو زفته‌ای، زفته
و حالا می‌شود ر را نوشت ز، زشت
زیر و زبر کرد،
زخم زد،
زار
زفته که باشی داستان از این قزاز است:
اولش همه اشکال شکل اشک می‌شود
و بعد
کم‌‌کم دوباره جهان محیاست
برنگرد‌‌ هرگز
لحزه‌ای بگزارم از این زبان
که دوباره بتوان‌   
برگشت
به سرنوشت