Tuesday, February 17, 2015

به مهزاد، خواهرم

خواندنِ این دوری
- جان من -
ما را بهم نزدیک خواهد کرد.
و آرزو گل وحشی سیاهیت روی لبهای ما سبز

آن‌جا،
که بابا می‌نوشت و ما می‌خواندیم:
درخت
دوست
باران،
رفته است. آن‌جا رفته‌ست.
حالا هی بگو جا که جایی نمی‌رود
- جان من -
جا مدام می‌رود. جا مدام از دست می‌رود

خواندن قصه ما را دوباره خواهر خواهد کرد.
هزار و یک شب هم طول که کشد این آوارگی
تو خواهر منی
خانه‌ گم هم که شود، خانه هر جا هم که رود تو خواهر منی
مرگ‌ هم که جلو بیاید
تو واژه می‌دهی
- جان من -
خواندن منی

باید بنویسیم، راه دیگری نیست.
تمام حروفش جداست از هم نگاه‌ کن: دوری.
آن‌چه ما را ولی بسیار می‌کند
در شب جمع کردن این تکه‌تکه‌ها
- ماه من -
زندگی‌ست.

Tuesday, February 10, 2015

ساختن کار سختی‌ست

اطراف او
باد می‌خیزد
و دستور زبان من بهم می‌ریزد
افعال جمله بی‌سرانجام و سرنوشتشان انگار که گریختن از و آخر راهی هم به جایی اگر در حالی که اصلن شگفتی همین‌جا که به هم بند ناممکن و رفتن از این کلمه به آن خودش سفر و دورافتادن من البته که دشوار
اما از این هم بدتر
آنکه کجاست اینجا یادم وقتی بعض‌ها‌ نیست
و باید اعتراف می‌کنم که سعی‌ات را هم کردم ولی چیزها با هم نمی‌روند
هی دوباره چرخ زدن دور جمله‌‌ها، اه
عاقبت دهان من حواس پرنده می‌شود
با باد‌های اطرافت
می‌پرد
و رفت