Saturday, January 25, 2014

میانِ من و او قرمز و زیباست،
چیزها در راه‌اند:

کشتی‌های بلند٬ پر از آن صداهای بم٬ 
که می‌خواستم با آنها با تو بگویم.
دریای بزرگ در گلویم نقره‌٬ 
موج‌های کوچک و غلتانِ میان‌ساله‌ام. 
لکنتِ کلمات پاره پاره‌ام ستاره٬ 
بی‌تاب تاریکیِ عجیب تو برای کورسو زدن.

دلت اما آسمان است.
می‌گسترد.
آه.

 او٬ 
به شکلِ غروب٬
هر روز میان ما سر می‌کشد.

1 comment:

Unknown said...

این یکی رو هم مثل در ایستادن من با درختان دوست دارم.