Thursday, March 26, 2015

رویاست

فروردین است، مارچ است.
و یا اصلن بگو دیر شده دیگر
اما تمام کوچه باز شده تابان است.
چیزی خنجر شده،
چیزی استخوان.
خیابان، طول کشیده
برو فرو برو،
شکوفه می‌زند.
برو حالا که جوانه
حالا که سرما ماسیده روی پیاده‌رو
فرو حالا که پرنده
برو حالا که بوی بازگشت موج می‌زند به چشم
فرو حالا که بهاران است
برو
که چشم می‌گردد
نباش.
«در چترهای بسته باران است».*

*سطر اول شعری از یدالله رویایی

Thursday, March 19, 2015

خ خود خطر است

میان خونم و اما ترس هم ندارد
خیال تو خراب
آنقدر شد که دیگر جایی نمانده برای خواندن
تمام صفحه سیاه
آخ تمامش سیاه بود دیگر آخر
این که نشط کرده از میان دندان‌های من
این سرخی که میزند بیرون می‌سرد روی سینه ام
این سرخی که دیگر باز نمی‌گردد
و هرگز نمی‌گردد
رودیست که در نبردن نام تو
نبردن نام تو
آخ
از زبان من جهیده است
و خیال تو
خیال تو
،خام،
کشته‌‌ایست
که گوشه‌ی دهانم در خون غلتیده
و خشکیده‌ است

Monday, March 16, 2015

امکانات محدود است

دو ‌کلمه بیشتر نمانده:
«برگرد» و نام تو
که یادم نیست.
بر هم بریزم حروف را و بچینم دوباره
باد بودی؟
انگار که پیچیده‌تر بود اما باد هم خود می‌پیچد و چیزها برمی‌خیزند
سقف‌ها
شاید شکاف بودی که ریخت بیرون هرچه که نگه‌داشته بودم برای بعد
شاید منتظر بودی
شاید خبر بودی شاید خواب، ماه مایل به رفتارت بودی
پیاده تا ایستگاه
بار اتفاقی بین راه بودی
کتاب که ورق ‌خورد روی میز و مست شد،
شاید شهر
وقتی مهربان بودی،
مثل اندوه گران
جهان گذران بودی

در بهم دوختن این حروف، افسوس،
دستم بهم ریخته نگران
که از حوصله‌ی مخاطب بیرون ایستد،
وگرنه که نام تو،
مشکل‌تر از شکلت نباید باشد.

Wednesday, March 04, 2015

می‌خشکد

چون ز نسیم می‌شود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد آن عهدشکن نمی‌کند
حافظ

از چاک زبان مرا نترسان
که برخاستنت از جمله مدت‌هاست که عادی‌ست
خشک‌کرده‌ای تمام فضا را و محتوا را:
نیستی.
و چاک می‌خورد این زبان چاک می‌خورد
در پیچیدن به دور نام تو هر بار
هر بار
که چشم می‌شورد
و بر دشت‌های دیوانه از بهار
می‌افتد.