Wednesday, March 29, 2017

فضا داخلی‌ست

مرا در خانه مپیچان این شکلِ زاریست
این شتک‌های اشک این تراوشات
این خط پشت‌بام محقر، این اتاق جعبه‌ی هراس
مرا به خانه نمیران
نمی‌شناسمم را از گلوی هر رهگذر بیرون می‌کشم، ناباورانه خیره به چیزهای خویش
شکلِ ولنگاریست
از هم گسسته دست‌ها در گوشه‌های تالارهای حزن پرتاب می‌شوند، تن‌هاای آویزان
قطعه قطعه این شرم‌های کشته و این ماسیده‌ افاضات
مرا به خانه نیانداز
سرمایه‌ی محقرمان را سردست می‌گیریم و تباهی معامله از پیش مطلق است
زار، سرود ولنگار
شب دراز 
اتاق‌های تحقیر بهم باز
تا صبح دوباره باز سینه‌خیز خرده‌های خرد را چیز را
تو را به چیز مرا به خانه گریز
ای خام‌خیال عاجز از خود، ای دشمن عزیز

دورتر می‌نشیند

بر پارسِ سگ‌ها سوار
بر دره‌ها دَر
شب می‌ش و دسته‌های حرف از دهان تو می‌پَر
و دال‌های انتها بر فراز سقف پرواز می‌کن
و دانه دانه‌شان به هنگام مرگ
فریاد می‌کش
جاودان بمان در این نبردددددد
پژواک ِ دال‌ها بیشمار
من می‌غلتم جسدها را دندان می‌گیرم
شب آزاد
افتاد در چشم تو چیزی از سوال
دهانت اما رفته در دوردست‌ها پر می‌ زَن

Tuesday, March 28, 2017

غریق در راه است

برگ چشمم می‌نخوشد در زمستان فراقت/وین عجب کاندر زمستان برگ‌های تر بخوشد (سعدی)

گفتی که بهتر از درخت، آب است.
همین شد که چشم‌های من هنوز در کارند.
حتی حالا که دیگر بعد است، 
دیگرداب است
و موج‌های اختلاف ساعت ضمیمه‌ی رفتار می‌شود.

دریغ، آرزوی من شکاف دایره‌ها بود.
اما حالا بر مطلق هر چیز عقربه افتاده،
می‌گردد.
و سد بلندی که باریده‌ام صبر شده
کاسه شده
دورتادورش لب از حرف طفره می‌رود،
می‌پرد.

ای عمیق،
بعدتر از آب، چاه است.