Wednesday, March 12, 2014

در ایستادن من با درختان فرقی‌ست
خیره به صخره‌ها٬
باد تاب می‌دهد بوی شهر را دور لرزش خفیف بدن‌هامان
هوو می‌کشند شاخه‌های لخت
با صدای موهای من
ناچاریِ بهار نمناک کرده پوستمان را
و آرزوی عمیق خیز به عمق کبود دوردست
بر پایمان تلخ می شود


سرشاخه‌های من اما 
به سوی او کشیده

1 comment:

Unknown said...

از اون تعادلهای کمیاب داره این شعر...