مرا در خانه مپیچان این شکلِ زاریست
این شتکهای اشک٬ این تراوشات
این خطِ محقرپشتبام، این اتاق جعبهی هراس
مرا به خانه نمیران
نمیشناسمم را از گلوی هر رهگذر بیرون میکشم، ناباورانه خیره به چیزهای خویش
شکلِ ولنگاریست
از هم گسسته دستها در گوشههای تالارهای حزن پرتاب میشوند
قطعه قطعه این شرمهای کشته و این ماسیده افاضات
مرا به خانه نیانداز
سرمایهی اندکمان گرفته بردست و تباهی معامله از پیش مطلق است
زوزه بین زار، آوازهای بیمار
شب دراز
اتاقهای تحقیرتو به توی هم باز
تا صبح دوباره سینهخیز چشم را خردههای خِرد را چیز را از زیر فرشها میز
نمیشناسمم را از گلوی هر رهگذر بیرون میکشم، ناباورانه خیره به چیزهای خویش
شکلِ ولنگاریست
از هم گسسته دستها در گوشههای تالارهای حزن پرتاب میشوند
قطعه قطعه این شرمهای کشته و این ماسیده افاضات
مرا به خانه نیانداز
سرمایهی اندکمان گرفته بردست و تباهی معامله از پیش مطلق است
زوزه بین زار، آوازهای بیمار
شب دراز
اتاقهای تحقیرتو به توی هم باز
تا صبح دوباره سینهخیز چشم را خردههای خِرد را چیز را از زیر فرشها میز
ای نمیش
تو را به همین چیز مرا به خانه گریز
ای خامخیالِ عاجز از خود، ای دشمن عزیز