بر پارسِ سگها سوار
بر درهها دَر
شب میش و دستههای حرف از دهان تو میپَر
و دالهای انتها بر فراز سقف پرواز میکن
و دانه دانهشان به هنگام مرگ
فریاد میکش
جاودان بمان در این نبردددددد
بر درهها دَر
شب میش و دستههای حرف از دهان تو میپَر
و دالهای انتها بر فراز سقف پرواز میکن
و دانه دانهشان به هنگام مرگ
فریاد میکش
جاودان بمان در این نبردددددد
پژواک ِ دالها بیشمار
من میغلتم جسدها را دندان میگیرم
شب آزاد
افتاد در چشم تو چیزی از سوال
دهانت اما رفته در دوردستها پر می زَن
من میغلتم جسدها را دندان میگیرم
شب آزاد
افتاد در چشم تو چیزی از سوال
دهانت اما رفته در دوردستها پر می زَن
No comments:
Post a Comment