Saturday, January 20, 2007

زنهار

جداً عجیب نیست؟
زنهاری از ایجاد،
بر پوست گشاد و گشادتر
از سعی مجدد که بر
- و باز-
گردد؟

3 comments:

تصویر said...

بر پوست گشاد و گشادتر... تجربه کرده ام تا به حال... می فهمم پوسته ام که گشاد می شود چه حسی دارد گردش لحظه ها... سخت است

Anonymous said...

بازم میام کارات رو کی خونم

Anonymous said...

گفتي که:

«ــ باد، مُرده‌ست!


از جای برنکنده يکي سقف ِ رازپوش
بر آسياب ِ خون،
نشکسته در به قلعه‌ی بي‌داد،
بر خاک نفکنيده يکي کاخ

باژگون

مُرده‌ست باد!»



گفتي:

«ــ بر تيزه‌های کوه


با پيکرش، فروشده در خون،
افسرده است باد!»



تو بارها و بارها

با زنده‌گي‌ت

شرمساری

از مرده‌گان کشيده‌ای.

(اين را، من

همچون تبي

ــ دُرُست

همچون تبي که خون به رگ‌ام خشک مي‌کند ــ

احساس کرده‌ام.)






وقتي که بي‌اميد و پريشان

گفتي:

«ــ مُرده‌ست باد!


بر تيزه‌های کوه
با پيکر ِ کشيده‌به‌خون‌اش
افسرده است باد!» ــ



آنان که سهم ِ هواشان را
با دوستاق‌بان معاوضه کردند
در دخمه‌های تسمه و زرداب،
گفتند در جواب تو، با کبر ِ درد ِشان:

«ــ زنده است باد!


تازَنده است باد!
توفان ِ آخرين را

در کارگاه ِ فکرت ِ رعدْانديش

ترسيم مي‌کند،

کبر ِ کثيف ِ کوه ِ غلط را

بر خاک افکنيدن

تعليم مي‌کند.»


(آنان

ايمان ِشان

ملاطي

از خون و پاره‌سنگ و عقاب است.)







گفتند:

«ــ باد زنده‌ست،


بيدار ِ کار ِ خويش
هشيار ِ کار ِ خويش!»



گفتي:
«ــ نه! مُرده

باد!
زخمي عظيم مُهلک

از کوه خورده

باد!»



تو بارها و بارها

با زنده‌گي‌ت

شرمساری

از مُرده‌گان کشيده‌ای،


اين را من
همچون تبي که خون به رگ‌ام خشک مي‌کند
احساس کرده‌ام.
۸ بهمن ِ ۱۳۵۳
احمد شاملو