Monday, October 02, 2006

ا نگار

،انگار که از من
،تا نگران بر تو می رود
سر می گرداند به قصد راه
.با گوشواره های قصه های نامکرر
بی هیچ خداحافظی
،انگاره می شود
که دختر شهر زاد
کولی کوچکیست
.و مادرش را نمی شناسد

1 comment:

Anonymous said...

در قصد های گرد شونده
و آنکاه که جان می خواهد
تمام آنچه و نمی شود
کسی نمی ایستد
وقتی
پاییز در هزار رنگ
شک و می خواهد
که سفید
اما
آه ای شب های بهاری